داستان تنبیه شدن ترانه در پارک |
سلام ، اسم من ترانه هست ،
من چند سالی میشه با فرید که حس مستری داره
آشنا شدم . خود ام هم تا حدودی حس مازوخیستی دارم. فرید در اولین روز آشناییمون، وقتی فهمید که من آدم آن تایمی نیستم، بهم گفت که :" من همیشه سر وقت میام سرقرار و از طرفم هم همین
انتظار رو دارم" و منم بهش گفتم که همیشه از بچگی اینطور بودم و هرجا که میرفتم لااقل چند دقیقه ای رو دیر میرسم. حتی
مدرسه ام که میرفتم همیشه دیر میرسیدم. فرید که این حرف ها رو از زبون من شنید ، ابروهاشو تو هم کرد و گفت : "اصلا
نگران نباش ، درستت میکنم." ، منم با ناراحتی سرم رو پایین نگه داشتم و دیگه چیزی نگفتم ، تا اینکه فرید دوباره رو به من کرد و
گفت : چند دقیقه دیر برسی اشکال نداره، اما اگه بیشتر از یه ربع بشه، کاری میکنم که هیچ وقت از یادت نره.